پاييز مي شوم
در نگاه تو
وقتي آشنا نيست نگاهم برايت
پاييز مي شوم
در حس خود
وقتي آشنا نيست
اين حس
حتي براي خودم !
پاييز مي شوم
در اين برگ ريزانِ
حس هاي آشنا !
و باراني
در اين برهوت بي حسي !
من بي تو ، خود پاييزم
زاده بهار ... حوالي پاييز !
تو بي من
پاييز را چگونه حس مي كني؟
پاييز مي شوم
اما فرو نخواهم ريخت
هنوز آنقدر برگ هاي زرد را شبيه نيستم!
پاييز ميشوم
و مي بارم
همچون باران هاي پاييزي
بي دعوت ... ناگهاني ... زود گذر ... سرد ... اما زيبا !
من از پاييز مي ترسم
سردم شد
مگر كجاي اين كلمات
ديگر نفس نكشيدي ؟!
پاييز شدم
حتي اگر بيايي هم
براي آمدنت دير است !
بيا ..
نظرات شما عزیزان: